: منوي اصلي :
بازديدهاي امروز: 6 بازديد
بازديدهاي ديروز: 0 بازديد
مجموع بازديدها: 11752 بازديد
صفحه اصلي
وضعيت من در ياهو
پست الكترونيك
پارسي بلاگ
درباره من
: درباره خودم :
: لوگوي وبلاگ :
: فهرست موضوعي يادداشت ها :
: آرشيو يادداشت ها :
: جستجو در وبلاگ :
بسم الله
وقتی میان نفس و هوس جنگ می شود
در یک چشم هم زدن دلم سنگ می شود
آقا ببخش که سرم گرم زندگیست
کمتر دلم برای شما تنگ می شود
چرا دروغ؟
آقا جان اصلا ً دلمان برایت تنگ نمی شود!
چرا؟
چون عدم حضورت را احساس نمی کنیم
چرا؟
چون در زندگی ما نقشی نداری / چون در زندگیمان هیچ نقشی برای تو ترسیم نشده است / اصلا ً مسیر زندگی ما از تو عبور نمیکند / و اصلاً احساس نمیکنیم که به تو نیاز داریم!!
چرا؟
چون مسیر زندگی و رشد ما ربطی به تو ندارد / تو هیچ کمکی به ما در این مسیر نمی توانی بکنی / هر کمکی از تو میخواهیم دیگران هم میتوانند برایمان رفع و رجوعش کنند راستی تو فقط به درد شفای بیماران و ادای دین و پرداخت بدهی هایمان میخوری؟
آقا جان همانطور که گفتم طراحی نوع زندگی (فرهنگ زیستن) و مسیر رشدمان بگونه ایست که تو نقش و تاثیری در آن نداری؟
چرا؟
نمیدانم ! فقط میبینم که این گونه است!
راستی آقا چه کسی این نوع زندگی و این مسیر رشد را برای ما طراحی کرده است؟
آقاجان!
به گمانم مسیر زندگیمان اشتباه است وگرنه خدای خالق کون و مکان تو را حجت زمین و زمان قرار نمیداد!
به گمانم کسی راهمان را کج کرده!
به گمانم کسی میخواهد راه دیگری برویم!
راستی هنوز برای پدرت علی اشک میریزیم و بر سر و سینه میزنیم اما هنوز نمیدانیم چرا؟
راستی آقا میگویند قرار است بیایی
........ اما چرا؟
نوشته شده توسط : مهدی بیگی
